سرشتن. بسرشتن. عجن. (یادداشت بخط مؤلف) : خوی نیکست و عقل مایۀدین کس نکرده ست جز بمایه خمیر. ناصرخسرو. ، نرم کردن. بشکل خمیر درآوردن: بدست آهن تفته کردن خمیر به از دست بر سینه پیش امیر. سعدی (گلستان)
سرشتن. بسرشتن. عجن. (یادداشت بخط مؤلف) : خوی نیکست و عقل مایۀدین کس نکرده ست جز بمایه خمیر. ناصرخسرو. ، نرم کردن. بشکل خمیر درآوردن: بدست آهن تفته کردن خمیر به از دست بر سینه پیش امیر. سعدی (گلستان)
فریاد برآوردن. فغان کردن. ناله و خروش کردن. به شکوه و شکایت بانگ برداشتن. خروشیدن: نه شغب کردند آن بچگکان و نه نفیر بچۀ گرسنه دیدی که ندارد شغبی. منوچهری. جوداز دو کف بخل زدایت کند نفیر بخل از دو دست جودفزایت کند نفیر. منوچهری. وز تو ستوه گشت و بماندی از او نفور آنکس که ز آرزوت همی کرد دی نفیر. ناصرخسرو. گر از تو چو از من نفور است خلق ترا به، مکن هیچ بانگ و نفیر. ناصرخسرو. پیش مردان خدا کردی نفیر این شکایت آن زن از درد نذیر. ناصرخسرو. بکنند اینهمه خروش و نفیر که همه خلق را همین پیش است. مسعودسعد. رضای دوست به دست آر و صبر کن سعدی که دوستی نبود گر کنی نفیر از دوست. سعدی. نه من کردم از دست جورت نفیر که خلقی ز خلقی یکی کشته گیر. سعدی
فریاد برآوردن. فغان کردن. ناله و خروش کردن. به شکوه و شکایت بانگ برداشتن. خروشیدن: نه شغب کردند آن بچگکان و نه نفیر بچۀ گرسنه دیدی که ندارد شغبی. منوچهری. جوداز دو کف بخل زدایت کند نفیر بخل از دو دست جودفزایت کند نفیر. منوچهری. وز تو ستوه گشت و بماندی از او نفور آنکس که ز آرزوت همی کرد دی نفیر. ناصرخسرو. گر از تو چو از من نفور است خلق ترا به، مکن هیچ بانگ و نفیر. ناصرخسرو. پیش مردان خدا کردی نفیر این شکایت آن زن از درد نذیر. ناصرخسرو. بکنند اینهمه خروش و نفیر که همه خلق را همین پیش است. مسعودسعد. رضای دوست به دست آر و صبر کن سعدی که دوستی نبود گر کنی نفیر از دوست. سعدی. نه من کردم از دست جورت نفیر که خلقی ز خلقی یکی کشته گیر. سعدی
نیک و خوب کردن: عاقبت کار او در دو جهان خیر کرد عاقبت کار او خیر بود لاجرم. منوچهری. ، تسبیل. انفاق. نفقه دادن در راه خدا. در راه خدا دادن: بیدارباش و مصلحت اندیش و خیرکن درویش دست گیر و خردمند پروران. سعدی (صاحبیه). همین طریق نگهدار و خیر کن امروز ببوی رحمت فردا عمل کند عامل. سعدی. تو بجای پدر چه کردی خیر که همان چشم داری از پسرت. سعدی (گلستان). که چندانکه جهدت بود خیر کن ز تو خیر ماند ز سعدی سخن. سعدی (بوستان). بنام طرۀ دلبند خویش خیری کن که تا خداش نگهدارد از پریشانی. حافظ. - حلوا خیرکردن، در راه خدا و برای آمرزش مرده ای حلوا پختن و انفاق کردن. - امثال: روباه تا ته چاه است کرباس خیر می کند. کرباس خیر کردن، در راه خدا و برای رهائی از مصیبتی کرباس انفاق کردن. ، اصطلاحی است بین قماربازان یعنی گفتن اینکه من نقشی و شرکتی در این دست ندارم
نیک و خوب کردن: عاقبت کار او در دو جهان خیر کرد عاقبت کار او خیر بود لاجرم. منوچهری. ، تسبیل. انفاق. نفقه دادن در راه خدا. در راه خدا دادن: بیدارباش و مصلحت اندیش و خیرکن درویش دست گیر و خردمند پروران. سعدی (صاحبیه). همین طریق نگهدار و خیر کن امروز ببوی رحمت فردا عمل کند عامل. سعدی. تو بجای پدر چه کردی خیر که همان چشم داری از پسرت. سعدی (گلستان). که چندانکه جهدت بود خیر کن ز تو خیر ماند ز سعدی سخن. سعدی (بوستان). بنام طرۀ دلبند خویش خیری کن که تا خداش نگهدارد از پریشانی. حافظ. - حلوا خیرکردن، در راه خدا و برای آمرزش مرده ای حلوا پختن و انفاق کردن. - امثال: روباه تا ته چاه است کرباس خیر می کند. کرباس خیر کردن، در راه خدا و برای رهائی از مصیبتی کرباس انفاق کردن. ، اصطلاحی است بین قماربازان یعنی گفتن اینکه من نقشی و شرکتی در این دست ندارم
سرشتن آرد گندم، دلیل مالی با سود بسیار از تجارت بود، به شرط آن که خمیرش برآمده بود. اگر خمیرش برنخاسته بود، دلیل که زیادی فساد و فسق است. سرشتن آرد کاورس، دلیل منفعت اندک است. محمد بن سیرین دیدن خمیر به خواب بر سه وجه بود. اول: زیادتی در دین. دوم: منفعت اندک. سوم: روزی حلال. اگر بیند خمیر فرا گرفت یا بخرید، یا کسی به او داد، اگر جوین باشد، دلیل کند به قدر آن مالی حلال او را در تجارت حاصل شود. اگر خمیر کاورس بود، نفعه اندک بود.
سرشتن آرد گندم، دلیل مالی با سود بسیار از تجارت بود، به شرط آن که خمیرش برآمده بود. اگر خمیرش برنخاسته بود، دلیل که زیادی فساد و فسق است. سرشتن آرد کاورس، دلیل منفعت اندک است. محمد بن سیرین دیدن خمیر به خواب بر سه وجه بود. اول: زیادتی در دین. دوم: منفعت اندک. سوم: روزی حلال. اگر بیند خمیر فرا گرفت یا بخرید، یا کسی به او داد، اگر جوین باشد، دلیل کند به قدر آن مالی حلال او را در تجارت حاصل شود. اگر خمیر کاورس بود، نفعه اندک بود.